ESPERANCE

عشق یعنی...

 
عشق یعنی رازقی? یعنی نسیم

عشق یعنی مست گشتن از شمیم

عشق یعنی آفتاب بی غروب

عشق یعنی آسمان? یعنی فروغ

عشق یعنی آرزو? یعنی امید

عشق یعنی روشنی? یعنی سپید

عشق یعنی غوطه خوردن بین دو موج

عشق یعنی رد شدن از مرز اوج

عشق یعنی از سپیده تا سحر

عشق یعنی پا نهادن در خطر

عشق یعنی لحظه لحظه دیدار یار

عشق یعنی دست در دستِ نگار

عشق یعنی عقل شد مدهوش تو

عشق یعنی لحظه لحظه بی قرار

عشق یعنی صبر? یعنی انتظار

عشق یعنی اشتیاق و انتظار

عشق یعنی دلهوره? یعنی شتاب

عشق یعنی اشک? یعنی عاطفه

عشق یعنی یادگاری? خاطره

عشق یعنی لایق مریم شدن

عشق یعنی با خدا همدم شدن

عشق یعنی جام لبریز از شراب

عشق یعنی خواستن

له له زدن

عشق یعنی خواستن

پر پر زدن

عشق یعنی سال های عمر سخت

عشق یعنی زهر شیرین? بخت تلخ

عشق یعنی با خدایا ساختن

عشق یعنی چون همیشه باختن.
 
 
sevenstar2000
 
 
عشق یعنی خاطرات بی غبار دفتری از شعر و از عطر بهار


عشق یعنی یک تمنا , یک نیاز زمزمه از عاشقی با سوز و ساز


عشق یعنی چشم خیس مست او زیر باران دست تو در دست او


عشق یعنی ماتحب از یک نگاه غرق در گلبوسه تا وقت پگاه


عشق یعنی عطر خجلت ....شور عشق گرمی دست تو در آغوش عشق


عشق یعنی "بی تو هرگز ...پس بمان " تا سحر از عاشقی با او بخوان


عشق یعنی هر چه داری نیم کن از برایش قلب خود تقدیم کن

+ | | نظر

فرصتی نمانده پاهایم خسته است . باید رفت باید رها شد از حصار تنهایی و این جسارت


مرده ... نمی دانم چگونه...چراها در مقابل دیدگانم ریلی به امتداد تمام زندگی ساخته اند...


شبانه آرزوهایم را در ژرف ترین نقطه کابوس زده ام دفن می کنم .... و بابقچه خاکستری   


خاطراتم راهی شهر رویایی خیال می شوم و از جاده های پر از ابهام و تردیدی که تو برایم  


 درست کردی می گذرم و چشم به راهی می بندم که هیچ امیدی به پایانش نیست.....


گام های لرزانم سکوت سردم را می شکند .... و من در برهوت تنهایی خویش به شمارش


گام هایم  می پردازم . گام هایی که ارمغانی جز نرسیدن ندارند ......



دیگر به خلوت لحظه های عاشقانه قدم نمی گذارم ، دیگر آمدنت در خیالم آنقدر گنگ است


که نمی بینمت ، سنگینی نگاهت را مدتهاست که حس نکرده ام ، من مبهوت مانده ام که 

چگونه این همه زمان را صبورانه گذرانده ام ؟

وقتی رسیدی و به کلبه ی دلم پا گذاشتی در باورم نمی گنجیدروزی

تو را درخلوتم بپذیرم... بیگانه ای بودی هم قفس شده با من... برای

خود عالمی داشتی دورترازستاره های دوردست... درسرزمینی که

به روح من راهی نداشت... وناگهان ترادرروح خود احساس کردم ...



در هرکلامت صدای لغزیدن بهارروی تن یخ زده ی دشت زمستانی

شنیده می شد...تو بهارم شدی...بهار با تو جان گرفت ... تابستان

با بودن تو هست شد ... پاییزچشمان هفت رنگش را از تو گرفت و

زمستان نجابت کوهستانهای پر برفش را... تو برایم فرشته ـ عشق

شدی ولی تو خیانت کردی و رفتی... تو قلبم را خرد کردی ووجودم

را سوزاندی ..
.

 Upgrade your email with 1000


 


به که باید دل بست ؟ به که شاید دل بست ؟ سینه ها جای محبت همه از کینه پر است . هیچ کس نیست که فریاد پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید . نیست یک تن که در این راه غم آلوده قدمی را به محبت پوید . خط پیشانی هر جمع خط تنهایی است ? خنده ها میشکفد بر لب ها تا که اشکی شکفد بر سر مژگان کسی . از وفا نام مبر آنکه وفا خواست کجاست ؟ سخن از عشق مگو ? عشق کجاست ؟ دوست کجاست ؟ گل اگر در دل باغ بر تو لبخند زند بنگرش لیک مبوی ? دست گرمی که از عشق بفشارد دستت را به همه عمر مخواه ? در دل چاه گر سر کنی یا از سر غم آه کنی ? خنده ها بر غم تو دختر مهتاب کند . درد خود را در دل چاه مگو ? چاه با من و تو هم بیگانه است

 

گریه کنم یا نکنم                      آخر ماجرا رسید


گریه کنم یا نکنم                      قصه به انتها رسید




+ | | نظر

<   <<   11   12